سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غسان شربل روایت رنج جوانی عراقی در روزگار صدام را نوشته است .
با جوان در بغداد آشنا می شود. می بیند جوان یک رمان خوان حرفه ای است. آثار بزرگان ادبیات داستانی را دقیق خوانده است. سخن از سیاست می رود. جوان را شام به کنار دجله دعوت می کند. همان دجله ای که جواهری در باره اش سرود:
یا دجله الخیر یا ام البساتین...
غذا می آورند. جوان سرش را پایین می اندازد. غذا را با شتاب می خورد. از پس شیشه عینکش، اشک جاری اورا غسان شربل می بیند. جوان می گوید: من سگ هستم. آثار شکنجه بر پیشانی و چانه اش را نشان می دهد. روایتی از آن که ماموران امنیتی چه بر سرش اورده اند . می گوید غذا خوردن بهتر از سخن گفتن و بهتر از اندیشیدن است .آن ها کاری به سرم اوردند که دیگر خودم را سگ می دانم. تمام همت و امیدم همین خوردن است تو نمی دانی که آن ها از این گفتگوی ما و پرسش های شما با خبر می شوند. مرا دستگیر می کنند. بلایی بر سرم می آورند که در باره تو هم هر چه بخواهند بگویم. ببین کاری می کنند که حتا صفت مروت و وفای سگ را هم نداشته باشم
جوان گفت: تو از لبنان آمدی، می دانم در لبنان روزگار سختی دارید. اما با همه رنج ها و مصیبت ها، شما در سایه یک رهبر تاریخی زندگی نمی کنید. رهبر تاریخی، شهروندان را به آمیخته ای از برده و سگ تبدیل می کند. به تو می گوید: سرزمین و کشور از آن اوست. اگر می خواهی زندگی کنی باید آزادی ات را بفروشی، انسانیتت را حراج کنی. در دفترت در زیر عکس او بنشینی، در خیابان از کنار مجسمه های او عبور کنی، بدانی که او صاحب تو و اهل و عیالت می باشد. ....منتظر فرصتم از این کشور بگریزم. به سرزمینی بروم که در آنجا موجود وحشی به نام رهبر تاریخی متولد نمی شود...





برچسب ها : راه ناهموار  ,




درباره وبلاگ

جستجو

آمار


    بازدید امروز : 1408
    بازدید دیروز : 20
    کل بازدید : 923163
    تعداد کل یاد داشت ها : 1623
    آخرین بازدید : 103/9/4    ساعت : 2:23 ع

دانشنامه مهدویت

دیگر امکانات